عید قربان 1392
امروز صبح که زهرا سادات از خواب بیدار شد گوسفندی رو که بابا جونی برا قربانی خریده بود صدا داد و کلی ترسید ولی وقتی که رفتتو حیاط و دیدش کلی ازش خوشش اومد بعد هم مامانی تلفن کرد و گفت بیایین حمیدیه که قصاب اومده و میخواد گوساله رو بکشه و ما هم رفتیم حمیدیه و بعد هم که بچه ها اومدن و زهرا سادات کلی بازی کرد ولی یه اتفاق بد برای حسین افتاد اونم داشتن با زهرا سادات با سه چرخه بازی میکردن و شیطونه گولشون میزنه و میرن بالای کارگاه بابایی که شیب خیلی تندی داره و بچه های بزرگ داشتن اونجا بازی میکردن و حسین که سوار سه چرخه بوده رو هل میدن پایین و سرعت سه چرخه میره بالا میره و به سرعت میخوره تو در و پیشونی حسین باد میکنه و بعد هم مامانی که کارشون تموم...
نویسنده :
مامان حمیده
12:27